جمعه، دی ۱۸، ۱۳۸۸

نیاز...

 زندگي سهم من است...وسراپا سبزي ...در سکوت فرياد...زير رقص ناب گل نيلوفر و آب...

میگن آغار هر جمله باید به نام خدا داشته باشه!هه...اما نوشته های وبلاگ من مثل سوره ی توبه،به اسم خدا خدا شروع نمیشه!
چه نیازی هست،وقتی همش به اسم و به یاد خدا نوشته میشه...خدایی که عشقمه یا بهتر بگم،عشقی که خدای منه...
امروز بارها به پاکي عشقم فکر کردم...عشقي که قشنگيشو توو سکس نديده بود...
نه اينکه اون رابطه رو رد کنه،اما ضروري نميدونست...با تمام وجوذ خواستمت!بدون هر هوسي...
تو يک نياز بودي.خود خود نياز...اگه تو برطرف نميشدي،بقيه نيازي نبود!
نا مهربونم؟تازه میفهمم اون موقه که داشتمت،هیچی کم نداشتم،وحالا انگار هیچی برام ارزشی نداره...از اینکه کسی درکم نمیکنه خستم...اصلا چه فایده که درک کننن!؟
روح لطيفت رو براي نوازش قلبم دوست داشتم...!
آه.ه.ه...امروز توفيق اجباري شد که از نزديکيه تو رد بشم!نه اينکه ببينمت نه!از سرمکه ي عشق،کعبه ي دلم رد شدم:(
چه فرقي ميکنه وقتي هر کجا که پا ميزارم تو رو ميبينم،چه با تو رفته بودم چه به ياد تو اونجا بودم،در هر حال هميشه پيشمي...!
یادمه همیشه با آهنگ و بهترین ترانه ها،احساسمونو به هم نشون میدادیم... کاش بودی تا اینو برات میزاشتم و سرتو رو سینم میزاشتم و پیشونیتو میبوسیدم...



سر به روي شانه هاي مهربانت ميگذارم  <----- میتونید گوش کنید !
عقده ي دل مي گشايد، گريه ي بي اختيارم
از غم نامردمي ها بغض ها در سينه دارم...
شانه هايت را براي گريه کردن دوست دارم،دوست دارم
بي تو بودن را براي با تو بودن دوست دارم،دوست دارم
خالي از خودخواهي من،برتر از آلايش تن
من تو را بالاتر از تن برتر از من دوست دارم...
عشق صدها چهره دارد،عشق تو آيينه دارد
عشق را در چهره ي آيينه ديدن دوست دارم...
در خموشي چشم من را قصه ها و گفت وگو هاست
من تو را درجذبه ي محراب ديدن دوست دارم...
در هواي ديدنت،يک عمر در چله نشستم
چله را در مقدم عشقت شکستن،دوست دارم
بغض سر گردان ابرم قله ي آرامشم تو
شانه هايت را براي گريه کردن دوست دارم...


۳ نظر:

hirbd گفت...

:)

sepehr گفت...

زیبا ترین احساسات یک همجنسگرا رو در این وبلاگ خوندم. تا حالا هیچ جا همچین نگاهی به همجنسگرایی نخونده بودم. واقعاً زیبا نوشتی. آدم با خوندن نوشته هات از همجنسگرا بودن خودش لذت میبره.
ادامه بده
موفق باشی

ناشناس گفت...

می فهمم تمام زیبایی خلقت آدم اینه که هیچ کس اون یکی و نمی فهمه اگر جه همه مشابه. اما می شه فهمید سختیش و ... همه مون کم و بیش تجربه ش کردیم