سه‌شنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۸

یلدا...

بیچاره دلم...
تمام کسایی که حتی فکرشم نمیکردم بهم اس ام اس تبریک یلدا رو به شکلای مختلف دادن...
اما یه دونشم نتونستم جواب بدم.پای بساط شب یلدا خونه ی خاله جون، عین یه چوب خشک شده بودم و به گل روی فرش خیره مونده بودم تا وقتی به خودم اومدم که دست پسر خلمو که جلوم تکون میداد و حس کردم...
چقدر دلم میخواست توو یه جای تنها بودم،فقط خودم و خودم...
داشتم چیه؟!دارم میترکم از اینکه حتی نمیتونم یه ای ام اس خشک و خالی بهش بدم...
باز قسم بشکنم و بقول خودش شبشو خراب کنم :(
 شب یلدای من طولانیه تا خود صبح...
شاهین توو sms گفت امشب شب آرزوهاست...من چه آرزویی میتونم داشته باشم!؟
دقیقا 2سال پیش بود که همچین شبی مریض شده بودیو منم گیر داده بودم ببینمت،اونم واسه اولین بار!
اما خب نشد...اون روز اولین بار بود واسه کسی که ندیده بودم اشکم جاری شد...
امشب سومین یلداست...که باز هم بی تو گذشت...
چندین بار خواستم آرزو کنم که کاش میشد تو جوابمو میدادی...اما بعد دیدم جواب چیو؟!!
دیگه حتی نمیتونم آرزو کنم!که آرزوی من، نشه سوهان روحت...
دلم میخواست تا صبح با تو حرف میزدم مثل اون موقه ها...تا صبح قربون صدقت میرفتم و از هر دری میگفتیم...
به ریش بلند دنیا،بازیه طنز سیاستمون...از هاله نور تا کهریزک...از بن بست کوچمون تا پارک سر کوچتون...از حاج علی تا گلدیس،از عشق و از صفا میگفتیم.تو ایراد میگرفتیو منم ناز میکردم...تو قهر میکدیو من منت میکشیدم...باز قطع میشد من میگرفتم بعد 10بار خداحافظی بازم sms سبت بخیر میدادم...
نمیچسبه بهم...دیگه هیچ کدوم مزه نداره ...
به کی از احساس پاک بگم که بفهمه...از عشق بگم که درک کنه و از لطافت بگم که حس کنه؟!!!
خسته شدم از بس تا گفتم سلام گفتن پوز؟ قد؟ وزن؟ از کجایی؟
خسته شدم از بس که پوشال احساس دیدمو طبل توو خالی...
به قول معین
هیشکی مثل تو نشد،هیشکی مثل تو نبود...
اما از خدا نمیخوام که بیایی زوده زود..میخوام تا از تو دور بشم!دوره دور... :(




هیچ نظری موجود نیست: