سه‌شنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۸

سفر سرد

دیشب که تو راه بودم بر عکس همیشه فقط خوابیدم
سرمو گذاشتم رو کاپشنمو رفتم تو خیالات خودمو خودش...
عین یه مسکن قوی منو تا مقصد خوابوند!
چه لذتی برای من بالاتر از بودن با تو حتی تووی خوابه...
پام به مسافرت نمیره و وقتی هم میرم دلم میخاد فرار کنم :( با اینکه چه باشمو چه نباشم تو پیشم نیستی ولی مکه ی دلم اونجاست...
دلم میخواست تو همون دانشگاه تو بودم،دلم میخواست هر روز از همون جاده ای رد بشم که تو از اون رد میشی...
جاده دروغ نمی گه، فریادی از رهایی است
برای پای خسته، پیغام آشنایی است
کنار خط جاده، هر سایه بون یه طاقه
یه سرپناهِ اَمنه، تصویری از اطاقه...
همه جا حتی اونجا ها که باهم نرفتیم برام خاطرس
ه.ه.ه.....دریا مثل دل من طوفانیه اما میترسم برم کنارش...میترسم برمو خجالت بکشه و از غرش زیباش بیوفته...
دریا دلم گرفته...دریا با من حرف بزن...تو شاهد درد منی همون موقه ها که بت تو خلوت میکردم
حالا بازم دلم گرفته..اینبار امیدمو گرفته.خدام از من رو برگردونده
اونی که بخاطرش کنارت میشستمو به امید جواب sms میدادم
ماه بالای سرتو به یاد اون تماشا میکردم...
همون که اشکام بخاطرش سنگای ساحلتو میشست و مروارید دلت میشد
آره تو شاهدی اما غرش کن و به ساحل بزن که من خستم....خسته تر از همیشه...



هیچ نظری موجود نیست: