چهارشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۸

کاشکی موج بودم

دیشب بعد مدتها رفتم لب ساحل.اونم چه ساحلی!طوفانی و مواج!
روی سنگای ساحل نشستم،روی سنگای خیس و سرد.دریا داشت صدام میزد و میگفت چی شد به عشقت رسیدی؟
گفتم شاید تو از میون این موج شکنا به ساحل برسی ولی دل عشق من به من از این سنگها هم سنگ تر شده و حتی نمیخاد از دور تماشاش کنم...من برای اون آتشمو اون گلستان...نمیخام از من بسوزه...
دریا خروشان بود...هر موجی که میومد نزدیک ساحل،سنگای ریز از میون شن ها به وجد میومدنو تشویقش میرکدن...
هرچی بیشتر نزدیک میشد بیشتر دست میزدن...
یکی از سنگارو بوسیدمو تووی آب انداختم،به دریا گفتم اگه یه روز عشقم پاهای قشنگشو تو آب گذاشت یا دستاشو با تو شست،بوسه های منو به اون برسون...
اشکام خشک شده بودن...صدای ترانه ی معین تووی گوشیم
از دور ها چه زیباست،امواج آبی عشق
اما دریغ و افسوس چون میرسی سرابه...
ه.ه.ه...نمیدونم تا کی میتونم تحمل کنم ولی به خاطر اینکه تو ناراحت نشی ازت دور میمونم
با اینکه خودت تو پروفایلت نوشتی بیایید برای نداشته هامون بجنگیم...
حالا منو مجبور میکنی که برای نرسیدن به تو با خودم بجنگم...قبول من این شکست رو هم دوست دارم چون تو پیروز بشی...
قشنگم امروز هم دلم مثل همیشه تنگه،کاش بودی تا دستای ظریف و نازت رو میبوسیدم...کاش بودی تا پیشونیو چشمای خوشگلتو میبوسیدم...عزیزم افسوس که حتی طنین زیبای صدات رو هم نمیتونم بشنومو باهاش مست بشم...
اگه داشتم تورو دنیام یه صفای دیگه داشت
شب عشقم واسه من،حال و هوای دیگه داشت..


هیچ نظری موجود نیست: