چهارشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۸

کجا برم که تو نباشی

خبر دهید به صیاد ما که ما رفتیم،به فکر صید دگر باشد و شکار دگر...
گفتم ميرم تا فقط تو باشي
توو اولين روزی که به پروفایلش سر زدم ،عکشس عوض شده بود
هه...
شعراشم شاد شاد شاد...
اگه میدونستم که اینقدر خوشال میشه زودتر میرفتم!

داستانهاي که من آنها را زندگي کردم همه شبيه هم بودند
شروع آنها همراه با عشق بود و
روزهايي که من شاد بودم
وليکن آخرشان
مانند تمام داستان هاي ديگر تمام ميشد
تمام داستان ها با يک سوال و چشماني پراز سرگرداني شروع مي شوند
با حقيقت با عشق با اشتياق و خواستني هاي بسيار ديگري

به داستان هايي که من و قلبم آنها را داشتيم بگو
که تمام آنها سراب بودند وکاش هيچ وقت آنها را در خوابهايمان نمي ديديم...


هیچ نظری موجود نیست: