شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۸

باز چیه؟!

همه چیز دست به دست هم میدن و افکارت رو بهم میریزن!
کجاست اون آغوش پاک...
آن احساس شیرین و بی هوس...
نه!نه...همان هوس ...یک هوس با دستان پاک تو...هوس داشتن رویای با تو بودن،با تو موندن،با تو رفتن...
آه...کاش دلم زبانی چون سرم داشت...
نه!نه...شاید اونوقت،آتش جهنم،سرد میشد از خجالت...
شعر نیست...داستان نیست...
اما واقعا کاش میشد دل آدما رو خوند....

۴ نظر:

عشق يوسف و حسين گفت...

اين کاش ها انگار پايانی ندارن..!

احسان گفت...

سلام
ممنونم که اومدی ...
لینکت کردم عزیزم

... گفت...

مرسی پسر که بهم سر زدی ... من همون غریبه ام که گفتی از ترانه ای که گذاشتم خوشت اومده .. :-)
خب اون پستو وقتی نوشتم که واقعن آروم بودم ..آخه روزایی بود که اونی که باید کنارم و من دیگه هیچ آرزویی نداشتم .. واقعن همه چیز آروم بود ...
یادش بخیر ..
وبلاگتو خوندم ، قشنگ بود .. اما کاش روزی برسه که اینقدر آدمی ای کاش نگه ...
ای کاش .....

B.M گفت...

khundane dele adama hich farqi be helemun nadare ,chon hamchenan be fekre dele khod hastim!