یکشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۸

ولنتاین...

هی...روز عشق بین المللی هم رسید :) 
نمیدونم به کی باید تبریک بگم!
اما جای اینکه از کسی اسم ببرم،روز عشق رو به همه ی عاشقا تبریک میگم...
چیزی نمینویسم و ترجیح میدم بزارم برای روز عشق ایرانی!
اما امروز یاد یه خاطره افتادم!
یه همچین روزی،دقیقا 2سال پیش،مثل امروز تنها بودم!اما یه تفاوتی داشت و اونم این بود که اون روز عشقم بود ولی در سفر...
امروز داشتم با یکی از دوستام که تووی همون شهر زندگی میکنه حرف میزدم که یاد اون روز افتادم...
حوصلش سر رفته بود و تووی ویلا تنها بود!
هه...تلفن به دست یا با دکمه های هود ور میرفت یا هی اینور اونور و شکایت از تنهایی و اینکه حوصلش سر رفته میکرد...
ه.ه.ه..چقدر ساده بودم که خیال میکردم دلش واسه ی من تنگ شده...اما من آروم بودم...آروم و گوش...
دلم میخواست از توو سوراخ تلفن برم اونور و بغلش کنم و حسابی ببوسمش و هرکاری بکنم تا دیگه احساس ناراحتی نکنه...
به نظرم غم عشق آدم سنگینتر از غم خود آدم حس میشه...!
بگذریم...گذشت...!
ولی یه چیز رو درس گرفتم که همیشه نمیشه به خلوت کسی اعتماد کرد...
بعضی ها وقتی تنها میشن یا حوصلشون سر میره،بهترین بازی که آرومشون میکنه،بازی دل دیگرانه...
شاید این بازی ماها ادامه پیدا کنه ولی همیشه یک بازی خواهد بود...

هیچ نظری موجود نیست: