پنجشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۸

رفتم..؟رفتي..؟

بیقرار تو ام و در دل من گله هاست ... آه ... بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست..

...ما مقدس آتشی بودیم و بر ما آب پاشیدند...

ميگن فلاني گذاشت رفت...!تنهام گذاشت و رفت؟

کي رفت؟کجا رفت؟خارج رفت يا شهرستان؟شايدم توو يه شهر ديگه ولي نميخواد ببينتم...
جاي دور هم باشه،باز توو همين دنياست و قابل دسترسي...
پس کجا رفته که ناراحتم؟!
بهتره بگم رفتم...!آره!از خاطرش،رفتم...
اين رفتن،پا و وسيله نميخواد...وقتي ميگه رفتي يعني از خاطرم رفتي...
اونوقته که تنهايي...حتي اگه کنارت باشه و يا حتي هر لحظه ببينيش،مثل اینه که همه گوش دارن جز اون....
حس تلخ فراموش شدن...اونم از طرف کسي که همه ي دنياته...

۲ نظر:

B.M گفت...

صبر کردن دردناک است ، و فراموش کردن دردناکتر ، ولی از این دو دردناک تر این است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش!

... گفت...

اين رفتن بدترين درد دنياست..
فک ميکنم بايد قبولش کرد..
چون بی دليل نبوده..
وقتی رفت حتی فکر کردن به اين که کجاس و چيکار ميکنه هم بی معنی هس..
نميدونم..
اما هر چی خاطرات بينشون زيادتر باشه فراموش کردنشم سخت تر ميشه!
اين خاطرات رو نميشه فراموش کرد..
مسله فقط ناپديد شدن فيزيکی نيست!
اگه اينجوری بود قابل حل بود..
مهم احساس هايی هس که تو از طرف ممکنه تو فضای اتاق سال ها باقی بمونه..
بازم ميگم..
اينو بايد چيکار کرد..